تاریخ انتشارسه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۵۰
کد مطلب : ۲۱۷۳۱۸
آزاده دفاع مقدس وقتی احساس کرد که می‌تواند برای کشورش موفقیت کسب کند، رنج دوران اسارت را فراموش کرد و در حال حاضر مجری طرح اقتصاد مقاومتی در منطقه محروم چهاردانگه شد.
۰
plusresetminus
از اسارت در سومار تا فعالیت در جبهه اقتصاد مقاومتی
به گزارش بلاغ، ایثارگری زمان و مکان نمی‎شناسد، باید اهلش‌ باشی، به دنبال فرصت برای بروز استعدادها و ظرفیت خویش حتی در ایثارگری باشی، نوع ایثار بسته به زمان و مکان دارد، موقعیت شناسی هم در ایثارگری شرط است.

شهدا، جانبازان و آزادگان ایثارگران جامعه ما هستند، درجه رفیع شهادت قابل وصف نیست، جانبازان نیز از همه ظرفیت خویش برای رسیدن به درجه شهادت استفاده کردند و ایثارگر شدند و شهید زنده نام گرفتند، آزادگان هم در مسیر شهدا و جانبازان قدم گذاشتند و در مسیر شهادت و جانباز به درجه آزادگی رسیدند و ایثارگر نام گرفتند.

موضوع گزارش ما مربوط به رزمنده دفاع مقدس است که پس از آزاد شدن از اسارت و رسیدن به مرز بازنشستگی دست از کار و تلاش بر نداشت و در راستای فرمایشات رهبر انقلاب اسلامی دوباره در سنگر جبهه اقتصاد مقاومتی در منطقه محروم چهاردانگه ساری اطاعت از ولی فقیه زمان را وظیفه دینی و شرعی خویش می‎داند و امروز در جبهه اقتصاد مقاومتی مشغول کار و تلاش است.

ناصر احمدی اهل روستای کوات از منطقه چهاردانگه ساری است که به مناسبت روز آزادگان با او هم کلام شدیم.

با روی باز قبول کرد که هر آنچه از مشکلات دوران اسارت می‎داند را بازگو کند، به خوبی مو به مو همه موارد و مشکلاتی که در دوران اسارت برایش به وجود آمده بود را مطرح می‎کرد. بیان همه مطالب از حوصله گزارش خارج است ولی تلاش کردیم که تا بخش کوچکی از سختی‌ها آزادگان در دوران اسارت را بازگو کنیم، تا شاید حق مطلب ادا شود.

نحوه اسارت

این آزاده دفاع مقدس درباره نحوه اسارتش گفت: زمان اسارت ما بعد از اعلام آتش‌بس بود، نیروهای ما در منطقه سومار مستقر شدند، سومار شبیه مخروبه‌ای بیش نبود، از حضور مردم در شهر خبری نبود، نزدیکی‌های ظهر بود. به اذعان خودمان چون جنگ تمام شد، فکر کردیم که دشمن هم مثل ما رعایت مسائل دوران آتش‌بس را در برنامه کاری خویش قرار می‎دهد، صدای پا گلوله، من و دیگر همرزمان ما را غافل گیر کرد، ابتدا فکر می‏‌کردیم نیروهای خودی هستند، اما ظاهرا قضیه جدی بود، صدای گلوله در نزدیک پاهای ما که هزار نفر بودیم قطع نمی‎شد، چاره‌ای جز قبول اسارت نداشتیم، دشمن در عملیات مرصاد شکست سختی خورده بود، همه دق و دلی خویش را می‌خواست سر ما خالی کند.

تا زمانی که دست و پاهای ما را نبستند احساس نمی‏‌کردیم که اسیر شدیم، ولی وقتی دست ما را بستند و عداوت آنها را حتی در نوع بسته شدن دست می‎دیدم باور کردیم که به اسارت دشمن درآمدیم، از همان لحظه چندان امید به برگشت نداشتیم، به خصوص اینکه ما را تهدید کرده بودند که شما را نمی‎گذاریم که زنده برگردید، ساعت دو بعد از ظهر بود که نزدیک 5 هزار نیروی عراقی مامور در بند نگه داشتن و بررسی وضعیت ما را برعهده گرفتند، دور تا دور ما توپ و تانک بود، امکان ایجاد کوچک‎ترین تحرکی را نداشتیم.

اطلاعات اولیه ما را دریافت کردند، اسم، فامیلی، نام گردان، گروهان و مسئولیت در دوران خدمت از جمله سئوال‌های بود که از ما می‎پرسیدند.

کنترل اسرا

ساعت یک شب بود که به پاسگاه مرزی عراق رسیدم، دوباره آنجا آمار گرفتند که احیانا کسی اقدام به فرار نکرده باشد، از زمانی که به اسارت آنها درآمدیم تا صبح آب و غذا در اختیار ما قرار ندادند، حدود 18 ساعت بود که بدون آب و غذا ما را نگه داشتند, بعد از 18 ساعت دم دمای صبح بود که چند پارچ کوچک آب در اختیار رزمندگان قرار دادند، مقدار در حدی بود که فقط دهن ما خیس شود، ما را به یکی از اردوگاه‌هایی که بعدا متوجه شدیم بغوبه هست منتقل کردند، از اول اسارت اولین کسانی که به نظرم می‎آمدند پدر و مادرم بود، دلم پیش آنها بود، چاره‌ای هم نداشتیم باید با این وضعیت کنار می‌آمدیم، امید چندانی به بازگشت نداشتیم، یکی از سوله‌ها که اطراف آن تانک بود برای ما تدارک دیده شد، روز اول اسارت ما بدون آب و غذا سپری شد، برای اینکه به فرار فکر نکنیم، چشم بسته و دست بسته ما را به اردوگاه بردند، به دلیل شوکی که به بچه‌ها وارد شده بود به فکر فرار نیافتیدم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/files/000217/nf00217318-3.jpg

تا سه ماه مشکل آب و غذا داشتیم، آب و غذا را برای اعضای گروه می‎دادند، استنباط آنها این بود که گذشت و ایثار در بین رزمندگان وجود نداشت، آنها فکر می‎کردند که هر کس توان بیشتر دارد باید برای دریافت غذا تلاش کند و اگر به افراد داری ضعف جسمی غذا نرسید اشکالی ندارد و افراد ضعیف از کمبود غذا به تعبیر آنها تلف شوند، ولی رزمندگان این روحیات را نداشتند، از خودگذشتگی رزمندگان در دوران اسارت و حتی در سخت‎ترین شرایط هم به خوبی خودنمایی می‎کرد. گذشت و ایثار رزمندگان در دوران اسارت برای دشمن غیرقابل تصور بود به همین دلیل آزار و اذیت‌های آنها تمامی نداشت، روز به روز فشار به رزمندگان بیشتر می‎شد، به عنوان نمونه آب گل‌آلود را جلوی آفتاب در تانکر فلزی گرم می‎کردند، بعد بچه‌ها را با لب تشنه از داخل سوله به سمت آب روانه می‎کردند.

تداوم آزا و اذیت اسرا

بچه‌ها را به صورت دائم کنترل می‎کردند، هر روز صبح ساعت پنج برپا می‌زدند، دو زانو باید می‎نشستیم، مدت زمان آمارگیری آنها چهار ساعت طول می‎کشید، طی این مدت باید دو زانو می‎نشستیم، عدم توجه به فرمان آنها باعث می‌شد که بدنمان با کابل کبود شود.

جنگ روانی آنها کمتر از شکنجه‌های جسمی نبود، هر روز ما را تهدید می‎کردند که قرار است امروز چند نفر را تیرباران کنیم، آمار ما در اختیار سازمان‌های بین‌المللی نبود، همین موضوع باعث می‎شد که به راحتی هر روز ما را تهدید کنند، اطلاعات اردوگاه ما را در اختیار نهادهای بین‌المللی نگذاشتند به همین دلیل بیشتر تحت فشار بودیم.

بعد از مدتی وعده غذایی ما تغییر کرد، صبحانه عدس و یک نان کوچک ساندویچی، نهار هر روز برنج به اندازه یک بیل کشاورزی برای 10 نفر و کمی خورشت، شام هم به صورت دائم آبگوشت بود، تصورش را بکنید هر شب آبگوشت به مدت چهار سال!

10 نفر سرگروه داشتیم که می‌رفتند غذا بچه‌ها را تحویل می‌گرفتند، از ورزش و حمام خبری نبود، 20 لیتر آب برای حمام کردن 10 نفر در اختیار ما قرار می‎دادند، زمان سرویس بهداشتی را خودشان تعیین می‎کردند، 50 نفر 50 نفر را برای سرویس بهداشتی هدایت می‌کردند، بیماری بچه‌ها برایشان اهمیتی نداشت، برخی‌ مواقع بیمارها را اعزام می‎کردند، در بسیار از مواقع بچه‌‌ها به مرور زمان بهبودی پیدا می‎کردند، تلویزیون هم در اختیار ما قرار داده بودند، هر وقت می‌خواستند بچه‌ها را اذیت کنند و خبرهای ناراحت کننده پخش کنند تلویزیون را روشن می‎کردند.

رحلت امام راحل و سختی‌ها دوران اسارت

زمان رحلت امام برای ما دوران سخت اسارت بود، احساس می‎کردیم پشتوانه بزرگی را از دست دادیم، از همه ناراحت‌کننده‌تر اینکه دشمن به ما می‎گفت که باید شادی کنیم، شب‌ها و روزهای تلخی در دوران اسارت تحمل می‎کردیم، به دلیل عدم توجه بچه‌ها به فرمان آنها مبنی بر شاد بودن در زمان رحلت امام ما را مورد حمله و کتک‌کاری قرار دادند.

شکنجه‌های آنها تا روزهای آخر ادامه داشت، یک روز نگذاشتند که آب خوش از گلوی بچه‌ها پایین برود، جزو آخرین گروهی بودیم که بنا بود آزاد شویم، این موضوع را حتی در ساعت‌های آخر پنهان کردند از ما، با حضور نیروهای بین‌المللی باور کنید در پوست خودمان نمی‎گنجیدم، هنوز هم باور آزاد شدن از اسارت صدام برایمان غیر قابل تصور بود، اسارت ما در غافگیری کامل و بعد از آن آزادی ما هم با غافلگیری انجام شد.

آزادی از بند اسارت تن

به محض ورود به خاک وطن، طعم آزادگی و آزاده بودن را باور کنید با تمام وجود حس کردیم، آن لحظات غیرقابل بیان و غیرقابل وصف است، باید اسیر باشی تا متوجه شوی که آزادگی بعد از اسارت چه معنی و مفهومی دارد، لحظه ناب زندگی من بود، به محض ورود به خاک کشور همه چهار سال سختی و مشکلات از یادمان رفت، خاک پاک وطن را توتیای چشم کردم، نفس کشیدن در این آب و خاک با هیچ چیز قابل تعویض نیست.

لذت آزادی ما همه سختی‌های این مدت را از یادمان برد، خوشحال بودیم که سربلند وارد کشور شدیم همین برای ما ارزشمند بود.

آغاز فعالیت اقتصادی از نوع اقتصاد مقاومتی

تا اینجا مصاحبه صحبت نکردم، چون احساس می‎کردم حواسش به مصاحبه است و می‌داند چه مطالبی را مطرح کند، با خبر شدم که مشغول کار کشاورزی است، مدت‌ها بود که اقدام به احداث باغ سیب کرد، با وجودی که نیاز به اجرای این طرح نداشت، به قول قدیمی‌ها آب باریکی در زندگی‌اش در جریان است و کفاف هزینه خودش و خانواده را می‌دهد، می‌‏توانست به زندگی عادی خودش بپردازد، چون فعالیت کردن در منطقه محروم که هزینه انتقال درخت و تاسیسات چند برابر هزینه دارد، اگر اهل دو دوتا چهار تا باشید مقرون به صرفه نیست، لبخندی زد و گفت: حقیقتا هم همین‌طور است، به کشورم، به محل زندگی‌ام و به روستایم علاقمندم هستم، هر چه در توان دارم برای آبادنی روستای محل زندگی‌‌ام تلاش می‎کنم، از کوچکی علاقه به کار کشاورزی و تولید داشتم، مترصد فرصتی برای ایجاد باغ کشاورزی بودم، دوست داشتم در دورانی که رهبر انقلاب اسلامی مردم را به اجرای طرح‌های اقتصاد مقاومتی فراخواند بنده هم سهمی داشته باشم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/files/000217/nf00217318-1.jpg

در بیشتر فعالیت باغ از کاشت، داشت و برداشت درخت خودم حضور دارم، کار را عار نمی‎دانم، لذت زندگی را با کار در محیط روستا و مکانی که به دنیا آمدم دارم تجربه می‎کنم، از اینکه از ظرفیت‌ها روستای محل زندگی برای تولید گام بر می‌دارم برایم لذت‌بخش هست.

به نظر بنده کار نشد ندارد، باید تلاش کرد، سختی‌های زیادی را متحمل شدم، قبل از حضور در جبهه و اسارت پدرم دامدار بود، به پدرم کمک می‎کردم، در دوران اسارت، لحظه به لحظه با مرگ دست و پنچه نرم می‎کردم، ولی امیدم را از دست ندادم، به دلیل سختی‌های که تحمل کردم، احساس می‎کنم انسان وقتی اراده کند می‎تواند در هر اموری موفق شود، مانند کارگر در گرما و سرما در مزرعه مشغول کار هستم و بهترین لحظات زندگی‎ام را در زمین کشاورزی سپری می‎کنم.

فصل جدیدی برایم بعد از بازنسشتگی ایجاد شد، بیکار که باشم احساس می‎کنم در اسارت هستم، به همین دلیل مانند روزهای اول زندگی برای موفقیت در کار کشاورزی کار می‎کنم، به نظر من هر روزی که انسان برای وطن خویش، برای اهالی و برای مردم یک روستا مفید نباشد در اسارت است.

تجدید خاطره با ایثارگری

پرسیدم که آیا حاضر هستی دوباره حتی برای تجدید خاطره به خاک عراق و اردوگاه بعقوبه مراجعه کنی، گفت: مشکلی با این موضوع ندارم، خاطرات زیادی از رشادت و همدلی رزمندگان اسلام در دوران اسارت دارم، بدم نمی‌آید آن خاطرات و رشادت‌ها دوباره زنده شود، درست است که رزمندگان ما به لحاظ جسمی در اسارت بودند ولی روح بلند و ایثارگر آنها هیچ وقت اسیر نبود، انسان زمانی اسیر است که روح هم در کنار جسم به بند کشیده شود، روح ما در پرواز بود، به دنبال ایجاد خلق حماسه حتی در دوران اسارت بودیم و همین موضوع باعث رمز موفقیت رزمندگان شد.

دوباره پرسیدم آیا حاضر هستی اگر جنگی شروع شود و یا دشمن به خاک ما تجاوز کند و یا اینکه الان به مناطق جنگی در سوریه و عراق اعزام شوی؟

بدون تردید گفت بله.

لبخندی زد و گفت: «گر نگهدار من آن است خدا می‎نامش شیشه را در بغل سنگ نگه می‎دارد»، باور کنید کسی فکرش را نمی‏‌کرد ما که در بدترین وضعیت قرار داشتیم، الان اینجا جلوی شما باشم و حرف از تولید بزنم، تازه چه افتخاری بالاتر از اینکه برای سربلندی ایران اسلامی تلاش کنم، چه در مرز در برابر دشمن، چه در روستای محروم و دور افتاده برای تحقق خواسته‌های رهبر انقلاب اسلامی ایران.

https://www.bloghnews.com/images/docs/files/000217/nf00217318-2.jpg

باور کنید کار کشاورزی که در حال حاضر شروع کردم تاکنون سودهی نداشت ولی دست از تلاش برنمی‌دارم تا در این مسیر موفق شوم، بالا هم گفتم اگر اهل حساب و کتاب و دو دوتا چهار تا باشم تاکنون که اجرای این طرح سودآور نبود، ولی تولید را دوست دارم، رهبرم را دوست دارم، وطنم را دوست دارم و روستای محل زندگی‌ام را دوست دارم.

وقتی با تمام وجود به سئوال‌ها پاسخ می‌داد و با اشتیاق درباره کاری که شروع کرد، دیگر دلم نیامد چیزی بنویسم، فقط قول گرفتم که هر وقت فعالیت کشاورزی سوددهی داشت برای تهیه گزارش متفاوت از موفقیت این آزاده دوران دفاع مقدس هم با من همکاری کند، و قول همکاری داد البته با لبخند...
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

feedback
Iran, Islamic Republic of
منصور مهدوی
با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزاده ام من ...

با آرزوی موفقیت برای جناب آقای احمدی بزرگوار
feedback
Germany
محمداحمدی
آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت برای آزاده سرافراز و تمامی آزادگان ایران عزیز
feedback
یاسراحمدی
آرزوی سلامتی وطول عمرباعزت برای برادرعزیزم وخانواده محترم ایشان