آن روزها البته مصادف بود با اوجگیری دور جدیدی از مذاکرات ایران با کشورهای اروپایی بر سر برنامه هستهای ایران؛ مذاکراتی که جناب جلیلی مسؤولیت آن را بر عهده داشت. آن روزها استاد اعتقاد داشت آمریکا ایران را در گوشه رینگ بوکس گیر انداخته است و به حالت آچمز درآورده و هر کنشی را که اراده کند به ایران تحمیل خواهد کرد.
راه پیشنهادی ایشان هم خروج از این وضعیت با تغییر پارادایمی کلان در امر حکومتداری در ایران و تغییر مناسبات ایدئولوژیک به «محاسبات مبتنی بر
هزینه/ فایده» بود. به زبان سادهتر رها کردن برنامه هستهای و دست شستن از حضور منطقهای و رها کردن حمایت از «حماس» و «حزبالله»، هسته اصلی راهحل جناب سریعالقلم را تشکیل میداد.
نسخهای که هر تحلیلگر سطح پایینی نیز میتواند با قدرت به ارائه آن بپردازد و چیزی جز پاک کردن همه صورت مسالههای موجود نیست! و علاوه بر آن پاک کردن بخش زیادی از مولفههای قدرت جمهوری اسلامی بود. البته پیشبینی استاد از رفتار آمریکا در فردای یک توافق درست بود و بدرستی بر این نکته تاکید میکردند که آمریکاییها هیچ تحریمی را حذف نمیکنند، بلکه در نهایت آنها را مشروط به شرایطی به حالت تعلیق درمیآورند و صد البته در ادامه ایشان به دنبال بستن راه بر هر نوع بهانهجویی آمریکا با همان دستورالعملی بود که از آن یاد کردیم. این راهحل در هماهنگی کامل با فراروایت رئالیسم در روابط بینالملل و آن چیزی است که در ادبیات سیاسی-ایدئولوژیک از آن تحت عنوان گفتمان سلطه یاد میکنند. البته دنیایی که پس از جاگیری مناسب ذیل این فراروایت تصویر میشود، بر مبنای تصورات لیبرالیستی از روابط بینالملل شکل میگیرد.
اینکه بعد از کنار نهادن دستور کارهای تنشزا و حذف نگاه ایدئولوژیک به روابط بینالملل، چه راهبردی باید در پیش گرفت، با یک پاسخ لیبرالیستی خالص جواب داده میشد: راهبرد وابستگی متقابل پیچیده! در اصل، رئالیسم برای این بزرگواران تا آنجایی که به شناسایی جایگاه ما در نظام بینالملل بر مبنای یک نگاه به اصطلاح واقعبینانه و متکی بر سنجش پارامترهای اقتصادی، ژئوپلیتیک و نظامی منجر میشد، بسیار مفید فایده بود ولی پس از این و در مقام «چه باید کرد» این رویکرد لیبرال به روابط بینالملل و اقتصاد سیاسی بود که قویا به جنگ راهبردهای رئالیستی میآمد.
رویکرد مبتنی بر رئالیسم به موازنه قوا و تلاش برای ایجاد یک مزیت غیرقابل خدشه در عرصه ژئوپلیتیک و قدرت نظامی تاکید میکرد ولی رویکرد لیبرالیستی عمدتا بر امنیت حاصل از وابستگی پیچیده اقتصادی انگشت مینهاد. دقیقا همان راهی که به عنوان راه صحیح ژاپنیها معرفی میشد، تا جایی که تاثیر آن را در کلام مرحوم هاشمیرفسنجانی هم مشاهده کردیم؛ جایی که صحبت از ناکارآمدی موشک در دنیای گفتمانهاست و مثال اصلی آن هم آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی هستند که به رغم نداشتن ارتش و با تکیه بر رشد اقتصادی و تکنولوژیک به جایگاه مهمی در عرصه بینالملل دست یافتند. دولت جناب روحانی و شخص ایشان نیز به جد به چنین منظومه فکری تعلق دارند؛ منظومهای با ظاهری عالمانه و باطنی بیش از اندازه سادهسازی شده!
شکست این ایده را در برجام و حاصل تقریبا هیچ آن مشاهده میکنیم گرچه جناب سریعالقلم میتوانند براحتی معتقد باشند این طرح تا به انتها انجام نشده است و بسیاری مسائل حل نشده باقی ماندهاند. چیزی که دقیقا با اظهار نظر ایشان مبنی بر انتظار بیش از اندازه دولتمردان از برجام، منطبق است. اما این راهحلها و این رویکرد تلفیقی به ماجرای ایران و سیاست خارجیاش یک ضعف بسیار اساسی نیز دارد و آن این است که واقعیات سیاست، جامعه و اقتصاد ایران را به کل نادیده گرفته است و با فرضهای خوشبینانهای که در عالم واقع و در ایران، تحقق آنها بسیار بعید به نظر میرسد، مبدا تحلیل را شروع کرده است. همینجاست که بیارزشی این مجموعه پرطمطراق تحلیلی نمایان میشود و خسارتی که به ایران و ایرانی زد با هیچ ژست داهیانهای جبران نخواهد شد.
مجموعهای فارغ از اقتصاد سیاسی ایران و به دور از یک دوجین پارامترهای خاص داخلی و خارجی موثر در مساله و صرفا متکی به کلیات ابوالبقای لیبرالیسم و پوزیتیویستی در روابط بینالملل. طنز ماجرا اینجاست که چنین راهحلهای کلیای به علت همان مفروضات همواره مورد مناقشهشان میتواند با اعتماد به نفس پس از شکست در عرصه توضیح و بدتر از آن در عرصه عمل، دست به توضیح مجدد بزند و از این سخن بگوید که عمل ناقص به نسخه ما یا نادیده گرفتن مفروضات بنیادین ما باعث ناکارآمدی نسخه تحلیلی شده است. دقیقا همان کاری که جناب سریعالقلم میکنند و دقیقا مشابه کاری که پیروان جریان غالب در اقتصاد سالهاست در حال انجام آن هستند و البته نگاه پوزیتیویستی برای این جریان تنها مزیتی که دارد آن است که هر چیز را تجربه میکنند و با همین منطق تجربهگرایی برای حتی شکستها هم توجیه میتراشند و دست آخر مبتنی بر همین تجربه شکست خورده با همان منطق لیبرالیستی و پوزیتیویستی نسخه میپیچند!
دولت جناب روحانی با چنین ایدهای به قدرت رسید و آن را با قدرت به پیش برد و اکنون با عواقب آن سادهسازیهای بیشمار دست به گریبان است. تازه اکنون مورد طعن کسانی قرار گرفته است که کمعملی در انهدام مابقی چالشها را عامل شکست برجام میدانند و از همه بدتر شاید نیش و کنایههایی است که امثال سریعالقلم به آنها میزنند؛ نیش و کنایههایی که حاکی از فهم ناقص دولتمردان از نسخههای شفابخش آنهاست. خسارت البته به مردم وارد شده است و جناب سریعالقلم و همفکران گرامی گویا با داشتن گرینکارت - و یحتمل ویزای شینگن - به هیچوجه و در هیچ شرایطی احساس خطر نخواهند کرد. اگر برجام موفق میشد آنها با گرفتن ژست پیروزی برنده بودند و حالا هم که برجام شکست خورده است با گرفتن ژستهای داهیانه و بسط نگاه عاقل اندر سفیه به نخبگان سیاسی کشور باز هم پیروز ماجرا هستند. شکست از آن مردمی است که به سیاستمدارانی مبتلا شدهاند که بیش از حد لازم به کلیات غیرقابل خدشه و غیرقابل نقد و بیفایده جماعت دانشمندنمای وطنی اعتماد کردهاند.