به گزارش
بلاغ، باید کتاب زرین زندگی زهرا(س) را که هر لحظهاش قرین حماسه حقطلبانه بوده، پیش روی نسلهای حال و آینده باز کرد، تا هم از این شجره طیبه توشه انسان زیستن را برگیرند و هم ابوهریرههای جعال نتوانند تاریخ زندگی مظلومانهاش را تحریف کنند.
هر چند نوشتن از زندگی این اسوه حسنه فوقالعاده دشوار است و نه هیچ قلمی قدرت تصویر آن همه رنج و مشقتی که بر او رفته است را دارد و نه صفحه کاغذ تحمل بارش سرشک مداوم قلم در سوک فاطمه را، ولی محب او بودن علیرغم عجز و درماندگی در مقابل عظمت زهرا، اجازه نمیدهد حتی در سالگرد شهادت مظلومانهاش هر کس به اقتضای استعدادش آنهایی که دستی برای نوشتن و ذوقی برای سرودن و زبانی برای ستودن دارند، دست روی دست بگذارند، لذا به بهانه سالگرد شهادت مظلومانه این اولین مدافع اسلام امامت در مقابل اولین پایگاه اسلام خلافت، مروری گذرا بر آخرین صفحه صحیفه مظلومیتش را تقدیم میکنیم به آنهائی که قرنها است از درخانه زهرا به هیچ قبلهای روی برنگردانیده، همچنان سربر دیوار خانه گلین او نهاده در مظلومیتش به درد مینالند و به زندگی سراپا عزتش میبالند.
روزی که خورشید عمر زهرا غروب کرد فشار بین در و دیوار و ضربات تازیانه و غلاف شمشیر و مرگ پدر و خانهنشینی علی، فداکارترین مجاهد اسلام، فاطمه را به بستر مرض افکنده است.
حق بردن و سیلی زدن و سینه شکستن
مزد زحمات شب و روز پدرش بود
نود و پنج روز از فراق پدرش میگذرد، زهرا احساس کرد که در گذرگاه عمر به سرمنزل نهائی رسیده است، فرستاده «ام رافع» آمد، از او خواست در شستشو کمکش کند، سپس جامههای نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده، سیاه پوشیده بود را به تن کرده از عزای پدر بیرون آمد، چون میداند خورشید عمرش امروز غروب خواهد کرد و به دیدار پدر خواهد شتافت، بعد از شستشو، بیرمق در بستر، خوابیده حالش نگران کننده است، علی(ع) جز برای کارهای ضروری از کنار بستر فاطمه جدا نمیشود.
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
علی از چشم زهرا چشم خود را برنمیدارد
مجسم میکند عشق و فداکاری و ایثارش
فاطمه گاهی از شدت مرض بیهوش میشود و گاهی چشمهایش را باز میکند، مولا(ع) نگاهش را به صورت سیلی خورده همسر مظلومهاش دوخته، در چشمانداز رنجهای آیندهاش دنیائی سراپا تنهائی را میبیند و اشکهایش آرام آرام برگونهاش سرازیر است، زهرا(س) بار دیگر به هوش آمد، اشکهای علی را با دستان تازیانه خوردهاش که میداند بعد از او خشک نخواهد شد برای آخرین بار پاک کرد.
کند اشک علی را پاک با آن دست بشکسته
نخواهد اشک مظلومی فرو ریزد به رخسارش
زهرا چشمان نگرانش را با حسرت بر چهره مظلوم و غمگین علی(ع) که میداند بعد از او تمام چاهها از شنیدن آوای مظلومیتش عاجز خواهند شد دوخته است و به فکر این فداکارترین مجاهد اسلام است که بعد از او سخت تنها خواهد ماند.
زهرا(س) برای اینکه آخرین تیر ترکش عمرش را نیز برای دفاع از حق و رسوائی همیشگی غاصب رها کند، با لبهائی که هر وقت باز میشد با غنچههای کلامش مفتاح دردهای بسته همسر مظلومش بود اشاره کرد، علی جان وصیتی دارم، با شنیدن این کلمه آسمان بر سر مولا آوار شده، با چشمانی نمناک و قلبی غمناک فرمود:
زهرا جان بگو که مطمئن باش به وصیت تو عمل خواهم کرد.
علی جان، فرزندانم یتیم میشوند، با آنان مدارا کن، برای دلجوئی آنان یک شب نزد آنها و یک شب نزد همسرت باش.
یا علی "غسلنی فیاللیل و کفنی فیاللیل و دفنی فیاللیل و لا تعلن احدا"
علی جان مرا شبانه غسل بده، شبانه کفن کن و به خاک بسپار، دلم میخواهد قبرم گمنام باشد و کسی آن را نشناسد، چون از مردم دوروی این زمانه که قلب و زبانشان یکی نیست متنفرم و نمیخواهم بر مزارم نوحهسرائی کنند.
بعد از اینکه وصیتش تمام شد، برای آخرین بار با هزاران حسرت، کودکانش را یکایک بوسیده و وداع کرد، اینک لحظه وداع با علی است که باید در این دنیا بماند، بدون زهرائی که معراجهای بزرگ و پروازهای ماورائی را گام به گام و بال در بال هم پیمودهاند، زهرا(س) برای اینکه سخن تسلیبخش خدا به کمکش بیاید تا در این دردناکترین لحظه، راحت بتواند علی را برای همیشه وداع کند، از قرآن ناطق خواست تا برایش قرآن بخواند:
چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن
به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
صوت قرآن غمین علی(ع) همراه با نوای حزین کودکانش کشتی عمر فاطمه را تا ساحل آرامش همراهی کردند، زبان عدالتخواهی چون شمعی از آتش و رنج، در خانه علی(ع) خاموش شد، زهرا راحت شد، ولی سهمگینترین ضربهای را که طبیعت در توان داشت با دردناکترین حالت بر علی فرود آورده است، کودکان یتیم زهرا همان گوهرهائی که در صدف پرمهرش پرورش یافته بودند و بعدها زیباترین ارزشهای انسانی را در تاریخ به نمایش گذاشتند خود را روی جنازه مادر انداخته ناله میکردند، حسن(ع) میگفت: «یا اماه کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی» مادر عزیزم با من سخن بگوی قبل از آنکه روح از بدنم مفارقت کند.
حسین(ع) پاهای مادر مظلومهاش را میبوسید و میگفت:
«یا اماه انا ابنک الحسین کلمینی قبل ان ینصدع قلبی ناموت» مادر عزیزم، من حسین تو هستم با من حرف بزن قبل از آنکه قلب من در فراق تو از کار بایستد.
زینب میگفت: مادر رفتی ولی ما را به دست غم سپردی، دنیا طلبانی که حق را تنها گذاشتند، با بیشرمی از کنارش به عافیت گذشته بودند با ترنم غمناکترین گریههای یتیمان زهرا در فقدان اولین مظلومه عالم از شهادت دختر پیامبر با خبر شده، دوباره به درب خانه فاطمه، خانهای که برای حکومتهای غاصب در طول تاریخ کانون خطر بود و روزی جمع شده به آتش کشیده بودند، آمدهاند تا جنازه همای پرسوخته مظلومه علی(ع) را تشییع کنند. ولی هیهات که زهرای هوشیار حقشناس اجازه دهد آنهائی که بلندای طوبای قامتش را در هم شکستهاند و نوباوه نارسیدهاش را نابهنگام از شجره طیبه وجودش جدا کردهاند، با دستان خود کنج تابوتش را لمس کنند. فرصتطلبان منتظر بیرون آمدن جنازه بودند که ابوذر یار با وفای رسول خدا که در وفاداریاش به خاندان پیامبر، پایدار مانده از خانه بیرون آمد و خطاب به مردم گفت: دفن زهرا به تأخیر افتاد، که با شنیدن خبر، امت بیوفای پیامبر، علی را با غمهایش تنها گذاشته، بدنبال راحتی و رفاه خود حرکت کردند و از دور خانه تنگ و تاریک فاطمه که از تمام تاریخ بزرگتر است پراکنده شدند.
در صحن حیاط در کنار بستر یگانه دختر پیامبر غوغائی برپاست، علی مظهر عدالت مظلوم، زانوی غم در بغل گرفته، سردر گریبان غمهای عمیق خویش فرو برده، آهسته آهسته اشک میریزد.
کودکان مادر از دست داده خود را روی جسد زهرا انداخته با دردناکترین حالت،او را صدا میزنند، «ام ایمن» و «اسماء بنت عمیس» با چشمانی اشکآلود وسائل غسل دختر پیامبر را آماده میسازند، چند نفر از اصحاب با وفای پیامبر، همانهایی که در لحظه هولناک و سیاه و دشوار تاریخ علی را انتخاب کردند، و آنهم در زمانی که هرلبی که بنام او باز میشد میدوختند و خونی را که با مهر او گرم میشد میریختند، حتی اگر یگانه دختر پیامبر باشد، در گوشه حیاط، کوهی از اندوه را درجان عزادارشان حس کرده بر رنجهای گذشته فاطمه و آینده علی اشک میریزند، فضای لاجوردی، با ستارگانش که انبوه حوادث را دیده و خم به ابرو نیاورده بود با حالت رقتباری نظارهگر اشکهای گرم علی است در فراق زهرا.
شب پاس به پاس میخزد و اصحاب پیمانشکن پیامبر فارغ از عظمت درد علی درخوابند و شاهدخت اسلام را علی(ع) غسل میدهد و برجسم زهرا آب و بر جگر خود آتش میریزد.
علی قامتی را غسل میدهد که در جای جایش نیلوفران کبودی به نماز ایستادهاند که زهرا تا زنده بود از علی پنهان داشته است و همه آن آثار مظلومیت در بدن زهرا پاداشی بود که مردم قدرشناس آن زمان به تنها بازمانده پیشوای اسلام هدیه کردهاند، بدن زخمدار زهرا را غسل داد و از باقیمانده حنوط رسول خدا حنوط کرده و کفن پوشاند، وقتی خواست بند کفن را ببندد، دید کودکان زهرا چنان با حسرت آخرین نگاهها را به صورت سیلیخورده زهرا دوختهاند که نزدیک است روح از بدنشان خارج شود با بیانی که اندوه عالم را با خود داشت صدا زد:
حسن جان، حسین جان، زینبم، کلثومم «هلموا تزوّدوا مِن امکم» ... بیایید از دیدار مادرتان توشه برگیرید که وقت فراق است.
یتیمان زهرا صورت به صورت مادر گذاشتند، گریه میکردند و میبوئیدند و برای روزگار بیمادری توشه برمیگرفتند که علی(ع) میفرماید همان موقع:
من خدا را گواه میگیرم که فاطمه(س) ناله جانکاه کشید و دستهای خود را دراز کرد و فرزندانش را مدتی به سینهاش چسبانید، آنگاه شنیدم هاتفی در آسمان صدا زد:
«یا اباالحسن ارفعهما عنها فلقد ابکیا و الله ملائکهالسماء» ای علی، حسن و حسین را از سینه مادرشان بلند کن که سوگند به خدا حالت آنها فرشتگان آسمان را به گریه انداخت.
بدن مطهر زهرا(س) کسی که نسل پاک پیامبر تنها از او در جهان باقی مانده و به منزله روزنهای، نور پاک رسالت پیامبر را به بشریت انتقال داده است در بستر تابوت شهادت با تمام مظلومیت آرمیده، روی دوش چند نفر از اصحاب باوفای پیامبر که از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکنند به طرف قبر نامعلومش برده میشود.
بر سر دوش، جسم بیجانی
حمل میشد به نقطهای مرموز
زینب(س) به دنبال جنازه آن مسافر ملکوتی از چشمانش که هیچوقت بعد از آن نخشکید آب میپاشید و خطاب به چشمه جوشان چشمش که راه آخرین دیدار را میبست میگوید:
بگذار ببینمش اکنون که میرود
ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای
جنازه زهرا از جلو هر در و دیواری که میگذشت سلامهای آخرین وداع به گوشش میخورد، برخلاف خانه غمین فاطمه، قسمتی از خاک مدینه با سرور و شادمانی انتظار مقدم دُر گرانبهایی را میکشد که در دریای نبوت و در صدف عصمت پرورده شده است.
مویههای علی(ع) در فراق فاطمه(س) علی بدن تازیانهخورده و مجروح تنها یاورش را تا دروازه بهشت بدرقه نموده، کنار قبر رسولخدا(ص) نشسته با دل پرسوز و گدازش سخن میگوید: درود بر تو ای رسول خدا، از من و از دخترت که در جوارت فرود آمد و زود به تو پیوست، یا رسولالله، شکیباییام از دوری برگزیدهات کم شد و تاب و توانم از دست برفت، این مصیبت آنچنان برایم سنگین است که از این پس دیگر هرگز اندوهم را پایانی نخواهد بود. و شبهایم همواره به بیداری خواهد گذشت. یا رسولالله، اینک دخت دلبندت را به تو باز میسپارم، این امانت را بازگیر که لختی نخواهد گذشت که دخت والاتبارت از امتت به تو خواهد گفت.
مدینه در دل شب فرو رفته است و مسلمانان بیدرد همه خفتهاند و سکوت مرموز شب همچنان گوش به گفتوگوی علی(ع) دارد که خطاب به فاطمه(س) میفرماید:
زهرا جان، درست است که از کنار من و از چشم من دور شدهای اما هرگز از دل من بیرون نخواهی شد، رفتن تو از کنار علی، رفتن از دیده است نه از دل، علی(ع) برای عمل کردن به وصیت زهرا هم که شده مجبور است برای تسلی کودکان یتیم فاطمه جوانمرگ شده از کنار مزار او به خانه غمکده خویش بازگردد، خطاب به زهرا دردمندانه میگوید:
زهرا جان من از کنار مزار تو اگر میروم نه بدین علت است که از جوار تو سیر شده باشم، اگر هم در کنار مزارت مسکن گزینم نه بدان نظر است که شکیبایی را از دست دادهام و به وعدهای که خدا به شکیبایان در برابر مصیبت داده است بیاعتنا باشم، بر تو و پدر بزرگوارت درود باد.
علی که جان کندن برایش از دل کندن از قبر فاطمه آسانتر است، اولین بار بدون بدرقه فاطمه از کنار او جدا شده رو به سوی خانهای دارد که اولین بار است زهرا به استقبالش نخواهد آمد، علی(ع) با قلبی داغدار به خانه بدون فاطمه که ماتمکدهای بیش نیست بازمیگردد، همان خانهای که هر موقع با کوهی از غم و اندوه به آنجا بازمیگشت غمهایش درمقابل گرمی آفتاب محبتهای زهرا آب میشد، خانه، سراپا خاطرات حقطلبی و درد و رنج زهرا است و دهشتناک و آه و ناله هر شب فاطمه مظلوم که بهترین لالائی اطمینان وجود مادر برای کودکانش بود دیگر امشب به گوش نمیرسد، علی یتیمان خسته و عزادار زهرا(س) را که از بس روی جنازه مادر بال و پر زده و ناله سر داده بودند خوابانید، مولا که سخت تنها مانده است هم در شهر و هم در خانه بیپیغمبر(ص) و زهرا دوباره از سر درد برگشته روی قبر فاطمه با دریایی از غم نشسته است. شب، خاموش و غمگین گوش به زمزمههای دردآلود علی(ع) دارد، با قبر زهرا، که میگوید:
سر از خشت لحد بردار و احوال علی را پرس
که بیرویت نمانده بر تنم تاب و توان امشب
نه طاقت آورم در خانه جای خالیت بینم
نه دل برمیکشم از قبرت آرام جان امشب
رگبار سرشک از چشمان حقبینش بر خاک نهال تازه غرس کردهاش میبارد و میگوید فاطمه جان بر مرگ جانگداز تو نمیگریم، گریه من از بیم آن است که مبادا پس از تو زندگی طولانی گردد.
دیشب که خاک، فاطمه در بین ما فکند
پنداشت آسمان که شب آخر من است
دیروز بود آرزویم طول عمر تو
امروز مرگ، آرزوی دیگر من است
زهرا راحت شد، اما آنچه معلوم است، رنج علی است امشب بر گور فاطمه و درد محبانش در طول تاریخ که رگبار سرشکی به پهنای گونه تاریخ گریستهاند ولی هنوز نمیدانند که بدن یگانه دختر پیامبرشان را کدام قسمت از خاک یثرب در بر گرفته است و در سوگ او بر پای کدام نهال سرشک غم ببارند.