گزارشهای تاریخی شریعتی از نهضت روحانیت، عجولانه و غیرواقع بینانه است. برای نمونه جریان و حرکتهای انقلابی حوزهی روحانیت شیعه را میپذیرد، ولی آنها را جریان عمیق در مسیر حرکت فکری متن حوزه نمیشمارد و یا وجود شخصیتهایی مانند «مدرس، میرزا کوچکخان، طالقانی و امام خمینی...» را زاییدهی روح حاکم بر حوزهی علمیه نمیداند.
۱
به گزارشبلاغ، 29 خرداد 1356 یادآور چشم فروبستن مردی از تبار سوز و درد غربت اسلام در کوچههای تنگ دلتنگیهای اخلاق و ایمان غربی است.
دکتر علی شریعتی، بریده شدن درخت فرهنگ و هویت جوان مسلمان از ریشههای دینی توسط صیادان دین و هویت را در دانشگاههای ایران و اروپا و غرب بوضوح میدید، تاب نیاورد و صلای مظلومیت اسلام را سعی کرد تا بهگوش جهانیان برساند، اما عمرش وصال نداد تا هم به نگرشهای دینی و کلامی خود عمق ببخشد و هم به رسالت جهانی خود عمل کند؛ اما آنچه که قابل انکار نیست، تاثیر شگرف این فریاد عصر خود بر جوانان و شیفتگان حقیقت بود که توانست موجی از دینگرایی را بویژه در مجامع آکادمیک ایران بوجود آورد و در انقلاب اسلامی نقش روشنگرانه ایفاء کند، که نقد بر افکار و اندیشههای او باید ناظر بر سرمایهها و نداشتههای او و اقتضائات زمانش صورت بپذیرد.
در ذیل یکی از نقدهای فاضلانه بر افکار و اندیشههای شریعتی به قلم استاد حجتالاسلام دکتر خسروپناه را با هم میخوانیم.
نقدهای شریعتی نسبت به روحانیت و مقولههای دیگر، خطابی و انشایی است. گویا شور و هیجان شریعتی به او اجازه نمیدهد تا روش مندانه و منطقی به نقد مخالفان بپردازد و ادبیات عالمانه را جایگزین ادبیات شاعرانه و طنزگونه قرار دهد. البته او گلایهی منصفانهای به حوزههای علمیه هم دارد؛ برای نمونه میگوید:
«همهی نبوغ و استعدادهای بزرگ ما به کار فلسفه، کلام، تصوف، فقه و اصول، ادبیات ... مشغول شدند ... و رسالت حرف زدن با مردم را و ابلاغ حقایق مذهبی و فلسفهی احکام و بیداری و آگاهی توده و شناساندن سنت پیغمبر و شخصیت امام و حکمت انقلاب کربلا را غالباً به افراد متفرقه بیمسؤولیت و بیضابطهای واگذاشتند که تنها به این علت مبلغ شدهاند که استعداد آن را نداشتند که مجتهد شوند ... در این میان، انصاف دهید که سرنوشت مردم چه میشود و سرگذشت مذهب؟» .
نگرانی شریعتی دربارهی روحانیت به گوشهنشینی و انزوای این طبقه برمیگردد. وی در این باره مینویسد: عالم مسؤول اسلامی که از میدان زمان و زندگی بیرون میرود و به گوشهای میخزد و مردم را در عرصهی بلا تنها میگذارد و با اسارت دنیا و جهنم زندگیشان را در دست بازیگران ایمان و سرنوشتشان رها میکند و به کنج آرام عزلت و عبادت میخزد تا رندانه، خودش تنهایی به بهشت برود ... پیدا است که به جای این عالم مسؤول اسلامی، عامل مزدور استعمار به میدان خالی زمان و زندگی مردم پا مینهد و آنگاه، همه چیز را آن چنان میسازد که به کارش آید و یا به زیانش نباشد. پیدا است که اصلاح مذهبی را «سید کاظم رشتی»، «میرزا علی محمد باب» و «میرزا حسینعلی بها» میداندار میشوند و نهضت تجدیدطلبی و ترقیخواهی را «میرزا ملکم خان لاتاری» و زعمای فراماسونری و مؤسسان فراموشخانه ... و بالاخره انقلاب اجتماعی سیاسی را «آقا جمال»، «آقا سیدحسن تقیزاده»، «عینالدوله» و خود «مظفرالدین شاه» و «شازده عضدالملک» .
این دغدغهی شریعتی صحیح و قابل توجه است ولی برخورد او با علما نیز خارج از انصاف و غیرعالمانه است. وقتی که ادعای روشن فکری را کارگشا میداند که شراب را میشناسد و زیانهای اجتماعی و برخی منافعش را میداند و نفیاش میکند. ولی کسی حرف ملایی را که موسیقی نشنیده و میگوید موسیقی حرام است را گوش نمیدهد. مگر ملای دینی باید موسیقی گوش بدهد تا فتوا بدهد؟ همین که موضوع را از سوی کارشناسان و متخصصان شناخت، میتواند دربارهی آن فتوا صادر کند.
گزارشهای تاریخی شریعتی از نهضت روحانیت، عجولانه و غیرواقعبینانه است. برای نمونه جریان و حرکتهای انقلابی حوزهی روحانیت شیعه را میپذیرد، ولی آنها را جریان عمیق در مسیر حرکت فکری متن حوزه نمیشمارد و یا وجود شخصیتهایی مانند «سیدجمال، میرزای شیرازی، طباطبایی، بهبهانی، مدرس، میرزا کوچکخان، خیابانی، طالقانی و امام خمینی» را زاییدهی روح حاکم بر حوزهی علمیه نمیداند.
کتاب «تنزیه الملهو تنبیهالامه» نایینی را هم توجیه فقهی مشروطهی فرنگی دانسته و آن را تنها کار عالمان شیعی در مشروطه میخواند. برخورد شریعتی با ابوعلی سینا یکی از بزرگترین میراث اسلامی نیز صحیح نیست. وقتی که دربارهی او مینویسد: «ابوعلی سینا، فیلسوف، نابغه و تحصیلکرده، عالم بزرگ بدون هیچ مسؤولیت اجتماعی و اندیشه دربارهی مردم و برنامهی زندگی جامعه و خود فروختن و سادگی تسلیم شدنش به دستگاههای زور و زر، اما حلاج عظیم و بزرگ، بینش ابوعلی را ندارد و دامن پاک انسانیتش را کوچکترین لکهای ملوث نکرده است ... 500 تا ابوعلی تأثیری برای جامعه ندارد.»
رویکرد اسلام شناسی شریعتی و نفی اسلام جامعنگر و گرایش او به اسلام انقلابی و ایدئولوژیکی سبب شد تا برای اثبات یک حقیقت به سلب حقیقت دیگر دست زند. او دربارهی نقد روحانیت آن قدر خوشبین است که آینده را هم پیشبینی میکند! ولی این پیشبینی به واقعیت نمیپیوندد. وی دربارهی آیندهی ایران مینویسد:
«اکنون، مسلم است که فردا، روشن فکران، رهبران فکری و سازندگان فرهنگ و فکر و جامعهی ما در آینده، ماتریالیستهای غربزده یا شرقزده، مارکسیستها یا ناسیونالیستها نخواهند بود، بلکه روشنفکرانی خواهند بود که اسلام علیوار و خط مشی حسینی وار را به عنوان مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کردهاند ... همان طور که دکتر [مصدق] تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پیریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است و این موفقیت موجب شده که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیسای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینی انحرافی، خرافی، جهالتپرور و تقلیدسازی ... آزاد شده است و هم اسلام، آزاد بتواند از کنج محرابها، حجرهها، تکیهها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ به صحنهی زندگی، فکر، بیداری، حرکت و زایندگی پا گذارد.
این پیشبینی به واقع اصابت نکرد برای این که روشنفکران دنبالهرو شریعتی در تقویت اسلام علیوار و خط مشی حسینوار گامی برنداشتند و با گرایش به لیبرالیسم، غربزدگی و هرمنوتیک نسبیگرایانه، مخاطبان خود را به کثرتگرایی دینی و اسلام تأویلی بنیامیه دعوت کردند. همچنین اسلام با روحانیت شیعی پیوند وثیقتری پیدا کرد و مردم متوجه بودند و هستند که شناخت اسلام اصیل، تنها از راه حوزههای علمیه که به روشهای صحیح فهم دین دسترسی دارند، میسر است. البته روحانیت روشن فکر نیز از بینش متحجر و اسارت در کلیساهای کشیشی و جهان بینی انحرافی و جهالتپرور، بیزاری میجوید و رسالت خود را در ارشاد، هدایت و روشنگری مردم میداند. ولی این رسالت اجتماعی نیز علاوه بر متون دینی از کنج محرابها، حجرهها، تکیهها و مراسم عزاداری ظهور مییابد.
خوانندگان عزیز توجه دارند این گونه تعابیر شریعتی از اسلام گزینشگر ناشی میشود. اسلام جامع نگر هم رسالت اجتماعی و مبارزه با تحجر، انحطاط و خرافه را دارد و هم به حجره، محراب و تکیه حرمت مینهد، همانگونه که ائمهی اطهار چنین بودهاند. این رویکرد گزینشگر سبب شد تا او به صراحت و بدون انصاف چنین بنگارد:
«من گاندی آتش پرست را بیشتر لایق شیعه بودن میدانم تا آیتالله بهبهانی و برتر از او، علامه مجلسی را و چه میگویم؟ مجلسی، سنی است و امام احمد حنبل که پسرش را به جرم این که یک سال قاضی شده، وقتی میبیند خمیر مایه از خانه پسرش آوردهاند و نان پختهاند. نان را نمیخورد و وقتی میشنود نان را به دجله انداختند، هرگز لب به ماهی دجله نمیزند و ابوحنیفه را که چوب میخورد تا پست قبول نکند و به وفاداری نسبت به حق امامت خاندان پیغمبر، از تعقیب خلیفهی عباسی متواری میشود، از او شیعیتر است، گورویچ یهودی ماتریالیست کمونیست، به خاطر آن که تمام عمر را علیه جاهلیت فاشیسم هیتلر و دیکتاتوری استالین و استعمار نظامی ارتش سری فرانسه برای اسارت مردم الجزایر و جلادیهای صهیونیسم در قتل عام مردم فلسطین ... دفاعهای مردانه کرده و جانش را به خطر انداخت، از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیتالله العظمی میلانی... به مراتب به تشیع نزدیکتر است.»
بنده، نمیخواهم با احساسات و روحیهی منفی از روحانیت دفاع کنم و بر سخنان شریعتی، نقد بزنم. این نکته را هم میدانم که او به عالمان دینی مجاهد و حوزویان پیرو حضرت امام خمینی (ره) ابراز محبت میکرد.
آری! میدانم مخالفت شریعتی، مخالفت با عملکرد تقیه گونه در برابر حاکم و ریا در برابر عوام است. ولی نفی مطلق میراث گذشتهی تشیع و تأیید مطلق چهرههای ملحد و مشرک با منطق رئالیستی نمیسازد.
شریعتی که تاریخ میدانست، چرا به تعبیر پدرش، بزرگانی چون مجلسی را بدون در نظر گرفتن شرایط زمان تخطئه میکرد؟ آیا اگر خواجه نصیرالدین طوسی رویکرد دیگری چون مبارزهی مسلحانه را با مغولها در پیش میگرفت، تأثیر بیشتر داشت یا وقتی که با زیرکی، دانش و فرهنگ اسلام را در ذهن بودایی و انحرافی آن ها جای داد، موفقتر شد؟ آیا شریعتی که جامعه شناسی میدانست، به این مطلب ساده توجه نداشت که اگر میراث هزار سالهی علمی شیعه و عالمانی چون بوعلی، خواجه مجلسی را از نسل امروز بگیریم، چه فاجعهای اتفاق میافتد؟ مگر او بر میراث و هویت اسلامی برای مقابله با تجدد تأکید نمیکرد؟ پس چرا با این ادبیات به جنگ هویت و میراث اسلامی میرود؟ بنده احتمال میدهم که زیرکی و شیطنت برخی اطرافیان شریعتی در حسینیهی ارشاد و سوءاستفادهی عناصر دولتی و سادگی شریعتی و برخورد مبالغه آمیز پارهای از روحانیون مخالف با او سبب شد تا شریعتی این مواضع تند و تیز و غیرمنطقی را اتخاذ کند.
نمیخواهم همانند برخی نویسندگان همکاری شریعتی – ساواک را مطرح کنم. هرچند در اوج درگیری ساواک با گروههای مجاهدین در سال 50 و 51 و اعدام دسته جمعی آنها در خرداد 51 و اعدام کمونیستها و غیره، حسینیهی ارشاد آزادانه به فعالیت خود ادامه میداد، ولی همکاری حسینیه با ساواک بسیار بعید به نظر میرسد، بلکه ساواک برای اختلاف میان روحانیت و شریعتی از آن بهره میبرد.
برخورد شریعتی با روحانیت و مارکسیسم و سرگرم کردن نسل جوان به آن، رسیدن به اهداف رژیم شاهنشاهی را هموارتر میساخت. البته تفکر شبیه جناب روحانی را سازمان مجاهدین قبل از انقلاب هم میزدند. استاد مطهری نسبت به اندیشههای التقاطی شریعتی نگران بود بر این اساس در سال 49 تلاشهایی کرد تا حضور شریعتی در حسینیهی ارشاد کمرنگ، بلکه حذف شود. وی با صراحت چنین هدفی را مطرح نمیساخت. ولی وقتی با سیاستهای میناجی به نتیجه نرسید، در یکی از جلسات حسینیهی ارشاد به همراه شهید بهشتی، سالن اجتماعات را ترک گفت.
توجه به رویکرد امام(ره) و رهبری دربارهی شریعتی هم جالب توجه است. سیاست کلی امام(ره) در ارتباط با اختلافها به ویژه قصهی شریعتی، بر پایهی کنار گذاشتن مسایل فرعی در راستای مسألهی اصلی یعنی مبارزه با رژیم بود. سیاست راهبردی امام(ره) این بود. حتی به گفتهی جناب «دعایی» به نامهی «آیتالله مصباح» مبنی بر نقد شریعتی روی خوش نشان نداد و به گفتهی «آیتالله گرامی»، در پاسخ به نقدهای او بر شریعتی، امام(ره) فرمود: «من بنای مداخله ندارم و از اختلافاتی که وجود دارد، متأسفم.» به گفتهی «اسماعیل فردوسیپور»، امام(ره) به درخواست «ابراهیم یزدی» مبنی بر صدور نامهی تسلیت به پدر شریعتی و برگزاری مراسم ختم از سوی امام(ره)، پاسخ مثبت نداد.
«شهید بهشتی» نیز بر این باور بود که باید از شریعتی در اهداف نظام بهره برد. مقام معظم رهبری در حاشیهی چاپ سوم کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران» چنین نگاشتند: «نظرات مرحوم شهید مطهری دربارهی شریعتی- چه در آغاز آشناییشان که تا دو سه سال از وی به نحو شگفتآوری ستایش میکرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو شگفتآوری مذمت میفرمود، غالباً مبالغهآمیز بود ... برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را دربارهی اظهارات شهید مطهری داشتند.»
دکتر «محمد مهدی جعفری» یکی از دوستان صمیمی دکتر شریعتی نیز در مصاحبهای به تفصیل دربارهی اختلاف مطهری با شریعتی سخن گفته است. به گفتهی وی:
«نخستین نقدی که شهید مطهری از دکتر شریعتی داشت در رابطه با کتاب حسین وارث آدم بود. دکتر شریعتی زمانی که حسین وارث آدم را نوشت هنوز در مشهد بود. شهید مطهری هم معتقد بود که این بحثها در راستای اسلام نیست بلکه داستانپردازی است ... دکتر شریعتی خودش به من گفت زمانی که حسین وارث آدم را مینوشتم به کلی از جامعه مأیوس بودم.»
نگارنده بر این باور است که چون شریعتی برای حل مشکل انحطاط مسلمین به تحول در معرفت دینی و احیای اسلام اجتماعی اعتقاد داشت، وی چارهای برای اینگونه تحول، جز از راه تحول در روحانیت شیعه نمیدید، ولی تنها اختلاف او با روحانیت در تغییر نام این جریان به عالم دینی نبود، بلکه وی میان روحانیت با علمای اسلامی رابطهی تضاد مشاهده میکرد. بر این اساس، وی با طرح تز اسلام منهای روحانیت میخواست نظام روحانیت موجود را نفی کند و نظام جدیدی به نام عالم دینی را تحقق بخشد.
خطای شریعتی در این بود که گرچه نظام روحانیت، گرفتار آسیبهای متعددی بود که استاد مطهری نیز بر آن وقوف داشت، ولی با حذف روحانیت امکان تحول در حوزههای علمیه میسر نبود و شریعتی باید به طرح دیگری برای تحول نظام حوزه میاندیشید؛ علاوه بر این او به جهت رویکرد گزینش گرایانهاش نمیتوانست امتیازات فراوان و قابلیتهای حوزهها را بنگرد و تنها ضعفهای این مجموعه را عظیم میپنداشت. این رویکرد شریعتی به انضمام برخی دیدگاههای ناصواب درون دینی وی مانند: «انتساب نظریهی انتخاب خلیفه به شیعه و نقد آیتالله مکارم در مجلهی مکتب اسلام و تفسیر میوهی ممنوعه به علم و آگاهی و غیره سبب شد تا روحانیت از او فاصله گرفته و به نقد او بپردازند.»